روز بد

ساخت وبلاگ
رفتم كلاس حالم بد شد سرم گيچ مرفت دستام ميلرزيد نميتونستم رو پاهام وايسم اجازه گرفتم زنگ بزنم مامانم پشت تلفن صدام ميلرزيد حالت تهوع داشتم ميترسيدم همون جا بيارم بالا زنگ زدم مامانم گفتم با دنبالم دارم ميميرم استادم داشت بهم درس جديد ميداد گفت خودم ميزنم تو نميخواد اهنگ اين هفته بزني بهش گفتم دستشويي كجاس نشونم داد سرتم شستم انكار بدتر شدم بزور خودمو نگه داشتم نيوفتم زمين زنگ زدم مامانم كفت بابات اومده بدون سريع شالمو كتابامو برداشتم رفتم هركاري ميكردم در باز نميشد ديگه صداش كردم در باز نميشه با ايفون بازش كردرفتم تو ماشين بابام كولرو روشن كرده بود گفتم يخ كردم ببندش گفت بريم دكتر؟ گفتم نه فقط بريم خونه تا رسيدم خونه حالم بدشد هر چي خورده نخورده اوردم بالا داشتم هلاك ميشدم باكلي قرصو دارو خوابيدم الان بعد دوساعت بيدار شدم

كم كم بايد برم پاي درسم


برچسب‌ها: ناراحت نوشت
جمعه...
ما را در سایت جمعه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sainaaaa بازدید : 209 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 19:00